|
|
من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم
روح از افلاك و تن از خاك، در اين ساغر پاك
از در آميختن شادي و غم دلتنگم
خوشه اي از ملكوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ ارم دلتنگم
اي نبخشوده گناه پدرم آدم را
به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم
حال در خوف و رجا رو به تو بر ميگردم
دو قدم دلهره دارم دو قدم دلتنگم
نشد از ياد برم خاطره دوري را
باز هر چند رسيديم به هم دلتنگم
!
نظرات شما عزیزان:
|
چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:,
|
|
|
|
|